ساقی به دست باش که این مست میپرستچون خم ز پا نشست و هنوزش خمار توست
سیری مباد سوخته تشنه کام راتا جرعهنوش چشمه شیرین گوار توست
بیچاره دل که غارت عشقش به باد دادای دیده خون ببار که این فتنه کار توست
هوشنگ ابتهاج(سایه)